بچه ها داشتند منطقه را پاک سازی می کردند.صبح عملیات [قدس پنج] بود.نماز نخوانده بودم.رفتم وضو گرفتم.ایستامبه نماز,
کنارپاستگاه الیچ.هنوز رکعت اول را تمام نکرده بودم که دو نفر عراقی از توی آب بیرون امدند.نتوانستم باقی نماز را بخوانم.حفظ جان واجب بود.با اسلحه به طرفشان رفتم.لباسشان خیس بود.می لرزیدند.اسلحه نداشتند.رفتم برایشان لباس آوردم.به عربی پرسیدم:«شما زیر آب چکار می کردید؟»
گفتند«دیشب وقت عملیات,قایق های ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم.از ترس رفتیم توی نیزارها.وقتی دیدیم داری نگاهمان می کنی,از ترس خود را تسلیم کردیم.»
اما من اصلا به نیزار نگاه نکردهم,فقط نماز می خواندم.
تاریخ : سه شنبه 85/11/3 | 2:14 عصر | نویسنده : امیرحسین اکبریان | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.