یکی ازپشت ابرخیس بارانی صدایم زد
ومن حیران دراحساسم
وحس حمل ان چشمان سنگین را
به پشتم,دردلم احساس کردم من
وبادی سرد
آمدازسرکویش
صدای ابر بارانی
که پشتم رابه هم لرزاند
وچشمان سیاه اشکباری را
میان ابرهادیدم
سکوتی برخروشیدو
زمین غرق حضورخیس باران شد
وچشمانم به چشمانش کماکان خیره وحیران
صدای ابربارانی
ومن حیران دراحساسم
ومن چشمان خیسم رابه روی عشق اوبستم
سکوتی سرد
زمین خشکید
کویر محض
پایان ره من بود.
ومن حیران دراحساسم
وحس حمل ان چشمان سنگین را
به پشتم,دردلم احساس کردم من
وبادی سرد
آمدازسرکویش
صدای ابر بارانی
که پشتم رابه هم لرزاند
وچشمان سیاه اشکباری را
میان ابرهادیدم
سکوتی برخروشیدو
زمین غرق حضورخیس باران شد
وچشمانم به چشمانش کماکان خیره وحیران
صدای ابربارانی
ومن حیران دراحساسم
ومن چشمان خیسم رابه روی عشق اوبستم
سکوتی سرد
زمین خشکید
کویر محض
پایان ره من بود.
تنها
تاریخ : سه شنبه 85/7/11 | 1:31 عصر | نویسنده : امیرحسین اکبریان | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.