می روم خسته وافسرده وزار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و ویرانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا وتباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا ازین پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصد اشک
,آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد وازشاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفرپایم بست
می روم خنده به لب,خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
...
تاریخ : سه شنبه 85/7/11 | 1:31 عصر | نویسنده : امیرحسین اکبریان | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.