ویدیو ویدی

 

 

و گالری

گالری عکس

گالری تصاویر گالری 0000

ابزار رایگان وبلاگ

0000 .................................



در این وبلاگ
در کل اینترنت
................................. خدا بود

دانلود آهنگ
خدا بود ...............................
....................................... فال حافظ

فال حافظ

فال حافظ .....................
..................... وبلاگ امیر حسین اکبریان ........  کاروان بنی امیه و چائی عربی - خاطرات سفر کربلا (13) -
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
..... وبلاگ امیر حسین اکبریان .....

سلام.
توی روز روشن، دستبرد به نوشته های وبلاگ، اونم وبلاگ مدیر سایت؟

این نوشته های زیر از مدیر سایت اقای سید محمد فخری است

 


بنام خدا
خاطرات سفر کربلا (13)

هنوز خاطرات سفرم به روز دومش نرسیده، حالا تقریباً یک شبانه روز گذشته از سفر. امشب مصادف است با شام شنبه 6 خرداد 85.
... به در و دیوار حرم، جای گلوله های سربازان مهاجم دیده می شود. حتی به ضریح مبارک حضرت هم اصابت کرده است. صبر خدا زیاده، اگه من جای اون بودم و اینهمه زور داشتم، اینهمه تشکیلات و تاسیسات و تجهیزات داشتم،  یه گوشمالی حسابی به این جسارت کنندگان میدادم. اما ، عجب! صبری خدا دارد. نمی دونم این گلوله ها مربوط به زمان صدام و قیام شیعیان میشه، یا زمان بعد از اون و درگیری های داخلی و یا اشغالگران، اما به هر حال، برای ما خیلی دردناکه، شلیک گلوله به در و دیوار و ضریح حرم آقا.
از حرم بیرون آمدم. تفاوت محسوسی هست بین خدمات و نظم و انضباط مدیریت و امنیت حرم، با دفعه های قبل. از چندصد متری حرمها پست های بازرسی هست و در چند مرحله دقیقاً تفتیش بدنی میشیم. اجازه حمل موبایل و دوربین هم نمی دهند، وگرنه عکسهای توپی براتون می آوردم.حدود ساعت ده و نیم، شام کنسرو ماهی میل کردم که جای شما خیلی چسبید. بعد هم خواب، اما چه خوابی! انگار که در حمام سونا خوابیده باشی. اینجا وضع برق خیلی خرابه و شبها برق دولتی قطع میشه و فضای خیابانها پر میشه از صدای موتور برقها. چون ما در فصل پر زائری نیستیم، بیشتر اتاقهای هتل خالیه و صاحب هتل براش صرف نمیکنه که موتور برق روشن کنه و کولر کار کنه. نزدیکی های صبح یه مقدار روشن کرد، یه مختصر خواب آرامی داشتیم.
صبح یکشنبه 7 خرداد 85. نزدیک اذان صبح بود که از هتل زدم بیرون. چشمتون روز بد نبینه. کاروان سگهای ولگرد که با نهایت قدرت در حنجره خودشون می دمیدند و آنچنان صدایی راه انداخته بودند که انگار زمین می لرزید. مونده بودم چیکار کنم. اینهمه سگ اگه بهم حمله کنند که تکه بزرگیم میشه زبونم! بی حرکت وایسادم، اونا هم از رو رفتند. تعدادشون خیلی زیاد بود. اینقدر صداشون شدید بود که چند شب بعد وقتی رد می شدند، ما داخل هتل، از خواب پریدیم. راستش، پیش خودم گفتم، اینا شاید گروهی ازسپاهیان یزید باشند که مسخ شده اند و بصورت سگ درآمده اند. حالا اینجا چیکار دارند و ... رو من چه می دونم، شما بگید. همه شو که نباید من بگم...
در هر صورت، در حرم، جای شما خالی ، نمازی و زیارتی ، و برگشتم به سمت هتل. بین راه پیش خودم گفتم نون بگیرم. هوا تاریک و روشن بود. از یکی پرسیدم : وین مخبز؟ اشاره کرد به یه کوچه باریک و البته تاریک! پیداش کردم. خوب که وایسادم و نوبتم شد، گفت پول ایرانی قبول نمی کنه. برگشتم لب خیابون. هیچ راهی نبود، به یکی از قهوه خونه های سیار گفتم یه چائی بده، تا پولم عراقی بشه. باز جاتون خالی،از اون چائی های عربی بود که چگالی شکرش، نیم کیلوگرم در سانتی متر مکعب! هستش و از نظر رنگ، هیچ کم نداره از مرکب خوشنویسی استاد امیرخانی.
بالاخره پول خرد شد، نون گرفتم و صبحانه را میل کردیم. اولین برنامه ما برای امروز زیارت مقام دست چپ و راست حضرت عباس بود...

ادامه دارد...



تاریخ : سه شنبه 85/10/26 | 3:2 عصر | نویسنده : امیرحسین اکبریان | نظر


  • paper | خرید رپرتاژ | فروش رپورتاژ آگهی ارزان
  • الگوریتم | فال تاروت نه کارتی
  • وبلاگ امیر حسین اکبریان